تنهایی.... !
گویا به تنهایی لایق ترم .
حق من همان تنهایی کهنه ای است که تو گرفتی
و گویا حال پس می دهی !؟
شاید بهتر باشد پس بگیرم .
نمی دانم ؟!؟
همان تنهایی کهنه که هیچ کس نفهمید ،
تو هم نفهمیدی هرگز !!!
ناگاه آمدی و حال ...
در آسمان من همه خوبند حتی بدها ،
و من ،
همان من تنها همان بی دیوار . همان من بی سایه
دیگر تمام آدمکهای آسمانم را ندیدم .
اما گویا دارم از ستاره ام می افتم .
انگار باید دوباره من باشم و یک ستاره تنهایی.... !