مرا از اين که مي بيني پريشان تر چه مي خواهياز اين آتش به جز يک مشت خاکستر چه مي خواهيمن از اوج نگاه تو به زير پايت افتادمبيا اين اوج و اين پرواز و اين باور چه مي خواهيمرا از اين که مي بيني پريشان تر چه مي خواهياز اين آتش به جز يک مشت خاکستر چه مي خواهيمن از اوج نگاه تو به زير پايت افتادمبگو ديگر عزيز من بگو ديگر چه مي خواهيمرا بي خود به باران مي بري با مستي چشمتبيا اين چشم ها اين گونه هاي تر چه مي خواهيبراي ادعاي عشق اگر اين سينه کافي نيستبيا اين تيغ و اين شمشير و اين هم سر چه مي خواهيمن آن فرهاد مسکينم که کوه از بهر تو کندمبگو شيرين ترين رؤيا بگو ديگر چه مي خواهيتمام اين غزل با خون رگ هايم نثارت بادبگو ديگر عزيز من بگو ديگر چه مي خواهي
[گل]