غروب عاشقان رنگش طلاييست
اگرچه اخرش مرگ و جداييست
مگر جان بر لب آمد ز جدايي
بسوي من نمي آيي کجايي
بکن با نامه ات گاهي مرا شاد
بکن با خطت دلم را از غم آزاد